گرگ های سپید

فریاد خاموش

فریادی که با تمام جوهر قلممان روی کاغذ می پراکنیم

هم نوعان من یعنی گرگ های سفید مورد توجه انسان ها هستند و زیاد توسط آن ها شکار میشوند.البته ماهم به کسی که هم نوع ما را بکشد امان نمی دهیم و با دندان های سپید مان تکه تکه اش می کنیم.در تمام قبیله های گرگی برای بدست آوردن جفت باید مبارزه کرد.تنها مادّه گرگ
زیبا ی قبیله آشوبی به پا کرده و بیشتر گرگ های مرد برایش جان داده اند.به خاطر اینکه در نبرد فقط یک گرگ باید زنده بماند.
امشب هم نبرد نهایی بین من ورینگو است.او تا به حال گرگ نر را کشته.
مبارزه شروع می شود . رینگو با بی رحمی تمام به سمت من خیزش  می آورد.من هم با جا خالی جوابش را می دهم.با ضربه ای ناگهانی درد شدیدی در پایم احساس می کنم.بله او دهنش را باز و داندان هایش را درون پایم فروکرده. او که فکر کرده من از پا در آمده ام پایم را ول می کند. من هم با وجود درد درون پایم برویش می پرم و شاهرگش را با دندان می گیرم.از پا در آمد ولی من تنومند تر از چیزی که فکر میکنند هستم. زوزه را سر میدهم و به بی رحم بودن عشق فکر می کنم.
هیچ وقت مگو به آخر خط رسیده ام .یاد آن معلّمی بیفت که می گفت :(نقطه سر خط.)



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 15:55 توسط دیوانه ی باران| |

Design By : Night Melody